آتش دوزخ ز ما تردامنان رنگی نداشت
آنچه ما را سوخت آنجا، خجلتِ تصویر بود
کلیم کاشانی
امشبی را که در آنیم، غنیمت شمریم
شاید ای دل نرسیدیم به فردای دگر
عماد خراسانی
اگر خواهد خدا روزی که هستی را بیاراید
تو را گوید تجلی کن که هستی را بیارایی
قاآنی شیرازی
از تنم چون جان و تن بردی، چه اندیشم ز مرگ
ملک ویرانگشته را اندیشه تاراج نیست
کاتبی نیشابوری
اشکم دوید و دامن زلفش گرفت و گفت:
ای تیرهشب! نقاب مشو آفتاب را
دیانت خان