مشــــــــــاعـــــره الــــــــفبـــــــایــــــــی از الـــــــــف تـــــــا یـــــــــا​​​​​​​​​​​​​​

آتش دوزخ ز ما تردامنان رنگی نداشت 
آن‌چه ما را سوخت آن‌جا، خجلتِ تصویر بود
کلیم کاشانی


امشبی را که در آنیم، غنیمت شمریم
​​​​​​​شاید ای دل نرسیدیم به فردای دگر
عماد خراسانی


اگر خواهد خدا روزی که هستی را بیاراید
​​​​​​​تو را گوید تجلی کن که هستی را بیارایی
قاآنی شیرازی

از تنم چون جان و تن بردی، چه اندیشم ز مرگ
ملک ویران‌گشته را اندیشه تاراج نیست
کاتبی نیشابوری

اشکم دوید و دامن زلفش گرفت و گفت:
​​​​​​​ای تیره‌شب! نقاب مشو آفتاب را
دیانت خان

الف
ادامه در صفحه مشاعره با الف

از سبک‌روحیِ دل تا خبری یافته‌ام
زندگی بارگرانی است که بر دوشِ من است
وصفی بخارایی


از نسیمی دفتر ایام برهم می‌خورد
زینهار از گردش لیل و نهار اندیش کن
صائب تبریزی


اهل زمانه را هنری جز نفاق نیست
غیر از دو لب، میان دو کس اتفاق نیست
مولانا مفید بلخی

ای ابر غم ببار در این کام پرعطش
همچون صدف به دامن دریا نشسته‌ایم
نصرت رحمانی

ای دل از حال من و بلبل چه می‌پرسی؟ برو
ما دوتن شوریده را کاری بجز فریاد نیست
میرزاده عشقی​​​​​​​

list item image

تبلیغات

آه! کز بهر وصال دلبران جز جان و دل 
سیم  و زر هم باید و من در بساطم آه نیست
  حبیب‌الله میکده

آتش دوزخ ز ما تردامنان رنگی نداشت 
آن‌چه ما را سوخت آن‌جا، خجلتِ تصویر بود
کلیم کاشانی

آرام دل و مونس جانم بودی
رفتی و هر آن‌چه با تو گفتم، همه رفت
مهستی گنجوی

آئینه را بگیر و تماشای خویش کن
سوی چمن به عزم تماشا، چه می‌روی
هلالی جغتایی

ادامه
ب

آه! کز بهر وصال دلبران جز جان و دل 
سیم  و زر هم باید و من در بساطم آه نیست
  حبیب‌الله میکده

آتش دوزخ ز ما تردامنان رنگی نداشت 
آن‌چه ما را سوخت آن‌جا، خجلتِ تصویر بود
کلیم کاشانی

آرام دل و مونس جانم بودی
رفتی و هر آن‌چه با تو گفتم، همه رفت
مهستی گنجوی

آئینه را بگیر و تماشای خویش کن
سوی چمن به عزم تماشا، چه می‌روی
هلالی جغتایی

پ
ادامه

آه! کز بهر وصال دلبران جز جان و دل 
سیم  و زر هم باید و من در بساطم آه نیست
  حبیب‌الله میکده

آتش دوزخ ز ما تردامنان رنگی نداشت 
آن‌چه ما را سوخت آن‌جا، خجلتِ تصویر بود
کلیم کاشانی

آرام دل و مونس جانم بودی
رفتی و هر آن‌چه با تو گفتم، همه رفت
مهستی گنجوی

آئینه را بگیر و تماشای خویش کن
سوی چمن به عزم تماشا، چه می‌روی
هلالی جغتایی

ت
ادامه

آه! کز بهر وصال دلبران جز جان و دل 
سیم  و زر هم باید و من در بساطم آه نیست
  حبیب‌الله میکده

آتش دوزخ ز ما تردامنان رنگی نداشت 
آن‌چه ما را سوخت آن‌جا، خجلتِ تصویر بود
کلیم کاشانی

آرام دل و مونس جانم بودی
رفتی و هر آن‌چه با تو گفتم، همه رفت
مهستی گنجوی

آئینه را بگیر و تماشای خویش کن
سوی چمن به عزم تماشا، چه می‌روی
هلالی جغتایی

ث
ادامه

آه! کز بهر وصال دلبران جز جان و دل 
سیم  و زر هم باید و من در بساطم آه نیست
  حبیب‌الله میکده

آتش دوزخ ز ما تردامنان رنگی نداشت 
آن‌چه ما را سوخت آن‌جا، خجلتِ تصویر بود
کلیم کاشانی

آرام دل و مونس جانم بودی
رفتی و هر آن‌چه با تو گفتم، همه رفت
مهستی گنجوی

آئینه را بگیر و تماشای خویش کن
سوی چمن به عزم تماشا، چه می‌روی
هلالی جغتایی

ج
ادامه

آه! کز بهر وصال دلبران جز جان و دل 
سیم  و زر هم باید و من در بساطم آه نیست
  حبیب‌الله میکده

آتش دوزخ ز ما تردامنان رنگی نداشت 
آن‌چه ما را سوخت آن‌جا، خجلتِ تصویر بود
کلیم کاشانی

آرام دل و مونس جانم بودی
رفتی و هر آن‌چه با تو گفتم، همه رفت
مهستی گنجوی

آئینه را بگیر و تماشای خویش کن
سوی چمن به عزم تماشا، چه می‌روی
هلالی جغتایی

چ
ادامه

آه! کز بهر وصال دلبران جز جان و دل 
سیم  و زر هم باید و من در بساطم آه نیست
  حبیب‌الله میکده

آتش دوزخ ز ما تردامنان رنگی نداشت 
آن‌چه ما را سوخت آن‌جا، خجلتِ تصویر بود
کلیم کاشانی

آرام دل و مونس جانم بودی
رفتی و هر آن‌چه با تو گفتم، همه رفت
مهستی گنجوی

آئینه را بگیر و تماشای خویش کن
سوی چمن به عزم تماشا، چه می‌روی
هلالی جغتایی

ح
ادامه

آه! کز بهر وصال دلبران جز جان و دل 
سیم  و زر هم باید و من در بساطم آه نیست
  حبیب‌الله میکده

آتش دوزخ ز ما تردامنان رنگی نداشت 
آن‌چه ما را سوخت آن‌جا، خجلتِ تصویر بود
کلیم کاشانی

آرام دل و مونس جانم بودی
رفتی و هر آن‌چه با تو گفتم، همه رفت
مهستی گنجوی

آئینه را بگیر و تماشای خویش کن
سوی چمن به عزم تماشا، چه می‌روی
هلالی جغتایی

خ
ادامه

آه! کز بهر وصال دلبران جز جان و دل 
سیم  و زر هم باید و من در بساطم آه نیست
  حبیب‌الله میکده

آتش دوزخ ز ما تردامنان رنگی نداشت 
آن‌چه ما را سوخت آن‌جا، خجلتِ تصویر بود
کلیم کاشانی

آرام دل و مونس جانم بودی
رفتی و هر آن‌چه با تو گفتم، همه رفت
مهستی گنجوی

آئینه را بگیر و تماشای خویش کن
سوی چمن به عزم تماشا، چه می‌روی
هلالی جغتایی

د
ادامه

آه! کز بهر وصال دلبران جز جان و دل 
سیم  و زر هم باید و من در بساطم آه نیست
  حبیب‌الله میکده

آتش دوزخ ز ما تردامنان رنگی نداشت 
آن‌چه ما را سوخت آن‌جا، خجلتِ تصویر بود
کلیم کاشانی

آرام دل و مونس جانم بودی
رفتی و هر آن‌چه با تو گفتم، همه رفت
مهستی گنجوی

آئینه را بگیر و تماشای خویش کن
سوی چمن به عزم تماشا، چه می‌روی
هلالی جغتایی

ذ
ادامه

آه! کز بهر وصال دلبران جز جان و دل 
سیم  و زر هم باید و من در بساطم آه نیست
  حبیب‌الله میکده

آتش دوزخ ز ما تردامنان رنگی نداشت 
آن‌چه ما را سوخت آن‌جا، خجلتِ تصویر بود
کلیم کاشانی

آرام دل و مونس جانم بودی
رفتی و هر آن‌چه با تو گفتم، همه رفت
مهستی گنجوی

آئینه را بگیر و تماشای خویش کن
سوی چمن به عزم تماشا، چه می‌روی
هلالی جغتایی

ر
ادامه

آه! کز بهر وصال دلبران جز جان و دل 
سیم  و زر هم باید و من در بساطم آه نیست
  حبیب‌الله میکده

آتش دوزخ ز ما تردامنان رنگی نداشت 
آن‌چه ما را سوخت آن‌جا، خجلتِ تصویر بود
کلیم کاشانی

آرام دل و مونس جانم بودی
رفتی و هر آن‌چه با تو گفتم، همه رفت
مهستی گنجوی

آئینه را بگیر و تماشای خویش کن
سوی چمن به عزم تماشا، چه می‌روی
هلالی جغتایی

ز
ادامه

آه! کز بهر وصال دلبران جز جان و دل 
سیم  و زر هم باید و من در بساطم آه نیست
  حبیب‌الله میکده

آتش دوزخ ز ما تردامنان رنگی نداشت 
آن‌چه ما را سوخت آن‌جا، خجلتِ تصویر بود
کلیم کاشانی

آرام دل و مونس جانم بودی
رفتی و هر آن‌چه با تو گفتم، همه رفت
مهستی گنجوی

آئینه را بگیر و تماشای خویش کن
سوی چمن به عزم تماشا، چه می‌روی
هلالی جغتایی

ژ
ادامه

آه! کز بهر وصال دلبران جز جان و دل 
سیم  و زر هم باید و من در بساطم آه نیست
  حبیب‌الله میکده

آتش دوزخ ز ما تردامنان رنگی نداشت 
آن‌چه ما را سوخت آن‌جا، خجلتِ تصویر بود
کلیم کاشانی

آرام دل و مونس جانم بودی
رفتی و هر آن‌چه با تو گفتم، همه رفت
مهستی گنجوی

آئینه را بگیر و تماشای خویش کن
سوی چمن به عزم تماشا، چه می‌روی
هلالی جغتایی

س
ادامه

آه! کز بهر وصال دلبران جز جان و دل 
سیم  و زر هم باید و من در بساطم آه نیست
  حبیب‌الله میکده

آتش دوزخ ز ما تردامنان رنگی نداشت 
آن‌چه ما را سوخت آن‌جا، خجلتِ تصویر بود
کلیم کاشانی

آرام دل و مونس جانم بودی
رفتی و هر آن‌چه با تو گفتم، همه رفت
مهستی گنجوی

آئینه را بگیر و تماشای خویش کن
سوی چمن به عزم تماشا، چه می‌روی
هلالی جغتایی

ادامه
ش

آه! کز بهر وصال دلبران جز جان و دل 
سیم  و زر هم باید و من در بساطم آه نیست
  حبیب‌الله میکده

آتش دوزخ ز ما تردامنان رنگی نداشت 
آن‌چه ما را سوخت آن‌جا، خجلتِ تصویر بود
کلیم کاشانی

آرام دل و مونس جانم بودی
رفتی و هر آن‌چه با تو گفتم، همه رفت
مهستی گنجوی

آئینه را بگیر و تماشای خویش کن
سوی چمن به عزم تماشا، چه می‌روی
هلالی جغتایی

ادامه
ص

آه! کز بهر وصال دلبران جز جان و دل 
سیم  و زر هم باید و من در بساطم آه نیست
  حبیب‌الله میکده

آتش دوزخ ز ما تردامنان رنگی نداشت 
آن‌چه ما را سوخت آن‌جا، خجلتِ تصویر بود
کلیم کاشانی

آرام دل و مونس جانم بودی
رفتی و هر آن‌چه با تو گفتم، همه رفت
مهستی گنجوی

آئینه را بگیر و تماشای خویش کن
سوی چمن به عزم تماشا، چه می‌روی
هلالی جغتایی

ادامه
ض

آه! کز بهر وصال دلبران جز جان و دل 
سیم  و زر هم باید و من در بساطم آه نیست
  حبیب‌الله میکده

آتش دوزخ ز ما تردامنان رنگی نداشت 
آن‌چه ما را سوخت آن‌جا، خجلتِ تصویر بود
کلیم کاشانی

آرام دل و مونس جانم بودی
رفتی و هر آن‌چه با تو گفتم، همه رفت
مهستی گنجوی

آئینه را بگیر و تماشای خویش کن
سوی چمن به عزم تماشا، چه می‌روی
هلالی جغتایی

ادامه
ط

آه! کز بهر وصال دلبران جز جان و دل 
سیم  و زر هم باید و من در بساطم آه نیست
  حبیب‌الله میکده

آتش دوزخ ز ما تردامنان رنگی نداشت 
آن‌چه ما را سوخت آن‌جا، خجلتِ تصویر بود
کلیم کاشانی

آرام دل و مونس جانم بودی
رفتی و هر آن‌چه با تو گفتم، همه رفت
مهستی گنجوی

آئینه را بگیر و تماشای خویش کن
سوی چمن به عزم تماشا، چه می‌روی
هلالی جغتایی

ادامه
ظ

آه! کز بهر وصال دلبران جز جان و دل 
سیم  و زر هم باید و من در بساطم آه نیست
  حبیب‌الله میکده

آتش دوزخ ز ما تردامنان رنگی نداشت 
آن‌چه ما را سوخت آن‌جا، خجلتِ تصویر بود
کلیم کاشانی

آرام دل و مونس جانم بودی
رفتی و هر آن‌چه با تو گفتم، همه رفت
مهستی گنجوی

آئینه را بگیر و تماشای خویش کن
سوی چمن به عزم تماشا، چه می‌روی
هلالی جغتایی

ادامه
ع

آه! کز بهر وصال دلبران جز جان و دل 
سیم  و زر هم باید و من در بساطم آه نیست
  حبیب‌الله میکده

آتش دوزخ ز ما تردامنان رنگی نداشت 
آن‌چه ما را سوخت آن‌جا، خجلتِ تصویر بود
کلیم کاشانی

آرام دل و مونس جانم بودی
رفتی و هر آن‌چه با تو گفتم، همه رفت
مهستی گنجوی

آئینه را بگیر و تماشای خویش کن
سوی چمن به عزم تماشا، چه می‌روی
هلالی جغتایی

ادامه
غ

آه! کز بهر وصال دلبران جز جان و دل 
سیم  و زر هم باید و من در بساطم آه نیست
  حبیب‌الله میکده

آتش دوزخ ز ما تردامنان رنگی نداشت 
آن‌چه ما را سوخت آن‌جا، خجلتِ تصویر بود
کلیم کاشانی

آرام دل و مونس جانم بودی
رفتی و هر آن‌چه با تو گفتم، همه رفت
مهستی گنجوی

آئینه را بگیر و تماشای خویش کن
سوی چمن به عزم تماشا، چه می‌روی
هلالی جغتایی

ادامه
ف

آه! کز بهر وصال دلبران جز جان و دل 
سیم  و زر هم باید و من در بساطم آه نیست
  حبیب‌الله میکده

آتش دوزخ ز ما تردامنان رنگی نداشت 
آن‌چه ما را سوخت آن‌جا، خجلتِ تصویر بود
کلیم کاشانی

آرام دل و مونس جانم بودی
رفتی و هر آن‌چه با تو گفتم، همه رفت
مهستی گنجوی

آئینه را بگیر و تماشای خویش کن
سوی چمن به عزم تماشا، چه می‌روی
هلالی جغتایی

ادامه
ق

آه! کز بهر وصال دلبران جز جان و دل 
سیم  و زر هم باید و من در بساطم آه نیست
  حبیب‌الله میکده

آتش دوزخ ز ما تردامنان رنگی نداشت 
آن‌چه ما را سوخت آن‌جا، خجلتِ تصویر بود
کلیم کاشانی

آرام دل و مونس جانم بودی
رفتی و هر آن‌چه با تو گفتم، همه رفت
مهستی گنجوی

آئینه را بگیر و تماشای خویش کن
سوی چمن به عزم تماشا، چه می‌روی
هلالی جغتایی

ادامه
ک

آه! کز بهر وصال دلبران جز جان و دل 
سیم  و زر هم باید و من در بساطم آه نیست
  حبیب‌الله میکده

آتش دوزخ ز ما تردامنان رنگی نداشت 
آن‌چه ما را سوخت آن‌جا، خجلتِ تصویر بود
کلیم کاشانی

آرام دل و مونس جانم بودی
رفتی و هر آن‌چه با تو گفتم، همه رفت
مهستی گنجوی

آئینه را بگیر و تماشای خویش کن
سوی چمن به عزم تماشا، چه می‌روی
هلالی جغتایی

ادامه
گ

آه! کز بهر وصال دلبران جز جان و دل 
سیم  و زر هم باید و من در بساطم آه نیست
  حبیب‌الله میکده

آتش دوزخ ز ما تردامنان رنگی نداشت 
آن‌چه ما را سوخت آن‌جا، خجلتِ تصویر بود
کلیم کاشانی

آرام دل و مونس جانم بودی
رفتی و هر آن‌چه با تو گفتم، همه رفت
مهستی گنجوی

آئینه را بگیر و تماشای خویش کن
سوی چمن به عزم تماشا، چه می‌روی
هلالی جغتایی

ادامه
ل

آه! کز بهر وصال دلبران جز جان و دل 
سیم  و زر هم باید و من در بساطم آه نیست
  حبیب‌الله میکده

آتش دوزخ ز ما تردامنان رنگی نداشت 
آن‌چه ما را سوخت آن‌جا، خجلتِ تصویر بود
کلیم کاشانی

آرام دل و مونس جانم بودی
رفتی و هر آن‌چه با تو گفتم، همه رفت
مهستی گنجوی

آئینه را بگیر و تماشای خویش کن
سوی چمن به عزم تماشا، چه می‌روی
هلالی جغتایی

ادامه
م

آه! کز بهر وصال دلبران جز جان و دل 
سیم  و زر هم باید و من در بساطم آه نیست
  حبیب‌الله میکده

آتش دوزخ ز ما تردامنان رنگی نداشت 
آن‌چه ما را سوخت آن‌جا، خجلتِ تصویر بود
کلیم کاشانی

آرام دل و مونس جانم بودی
رفتی و هر آن‌چه با تو گفتم، همه رفت
مهستی گنجوی

آئینه را بگیر و تماشای خویش کن
سوی چمن به عزم تماشا، چه می‌روی
هلالی جغتایی

ادامه
ن

آه! کز بهر وصال دلبران جز جان و دل 
سیم  و زر هم باید و من در بساطم آه نیست
  حبیب‌الله میکده

آتش دوزخ ز ما تردامنان رنگی نداشت 
آن‌چه ما را سوخت آن‌جا، خجلتِ تصویر بود
کلیم کاشانی

آرام دل و مونس جانم بودی
رفتی و هر آن‌چه با تو گفتم، همه رفت
مهستی گنجوی

آئینه را بگیر و تماشای خویش کن
سوی چمن به عزم تماشا، چه می‌روی
هلالی جغتایی

ادامه
و

آه! کز بهر وصال دلبران جز جان و دل 
سیم  و زر هم باید و من در بساطم آه نیست
  حبیب‌الله میکده

آتش دوزخ ز ما تردامنان رنگی نداشت 
آن‌چه ما را سوخت آن‌جا، خجلتِ تصویر بود
کلیم کاشانی

آرام دل و مونس جانم بودی
رفتی و هر آن‌چه با تو گفتم، همه رفت
مهستی گنجوی

آئینه را بگیر و تماشای خویش کن
سوی چمن به عزم تماشا، چه می‌روی
هلالی جغتایی

ادامه
هـ

آه! کز بهر وصال دلبران جز جان و دل 
سیم  و زر هم باید و من در بساطم آه نیست
  حبیب‌الله میکده

آتش دوزخ ز ما تردامنان رنگی نداشت 
آن‌چه ما را سوخت آن‌جا، خجلتِ تصویر بود
کلیم کاشانی

آرام دل و مونس جانم بودی
رفتی و هر آن‌چه با تو گفتم، همه رفت
مهستی گنجوی

آئینه را بگیر و تماشای خویش کن
سوی چمن به عزم تماشا، چه می‌روی
هلالی جغتایی

ادامه
ی